معنی کلمه دلیری نمودن در لغت نامه دهخدا دلیری نمودن. [ دِ ن َ / ن ِ / ن ُ دَ] ( مص مرکب ) دلیری کردن. شجاعت نمودن. دلاوری نشان دادن. ذأر. ( منتهی الارب ): تشجع؛ دلیری نمودن بی دلاوری. ( دهار ). به تکلف دلیری نمودن. ( از منتهی الارب ). شجاعة؛ دلیری نمودن در مخاوف. ( از منتهی الارب ). || جسارت کردن. بی پروایی نمودن. گستاخی کردن. تجاسر. تجرؤ. تجشع. ( دهار ). تحوس. جراءة : دگر آنکه چیزی که فرمان نبودبه برداشتن خود دلیری نمود.فردوسی.همی در سخن بس دلیری نمودبه گفتار بر شاه شیری نمود.فردوسی.شهنشاه در جنگ مردی نموددلیری و تندی و گردی نمود.فردوسی.
جملاتی از کاربرد کلمه دلیری نمودن اگر شاه خواهد که بنید ز من دلیری نمودن بدین انجمن میازار ما را، که کار خطاست دلیری نمودن به آزار ما نیارست فتنه دلیری نمودن چو عدل تو بر ملک تو پاسبان شد