دلیر شدن

معنی کلمه دلیر شدن در لغت نامه دهخدا

دلیر شدن. [ دِ ش ُ دَ ] ( مص مرکب ) دلاور شدن. دلیر گشتن. شجاع شدن. استیساد. اقدام. بأس. بسالة. بطالة. بطولة. تجرؤ. شجاعة. ( دهار ). نجدة.نهاک. نهاکة. ( تاج المصادر بیهقی ) : دو سالار محتشم را با لشکرهای گران بزدند و بسیار نعمت یافتند و دلیر شدند. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 558 ). || جری شدن. بی پروا شدن. گستاخ گشتن. جسور شدن. اجتراء. ( تاج المصادر بیهقی ). تجاسر. ( از منتهی الارب ). جراءة. جراءة. ( دهار ). جسارة. شطارة :
نگه کرد کارش دبیر بزرگ
بدانست کو شد دلیر و سترگ.فردوسی.بدست کسان چون توان گشت شیر
نباید ترا پیش اوشد دلیر.اسدی.نه چندان نرمی کن که بر تو دلیر شوند و نه چندان درشتی که از تو سیر گردند. ( گلستان سعدی ). با بزرگ و کوچک مزاح نباید کرد، که بزرگ کینه ور گردد و کوچک دلیر شود.( منسوب به ارسطو از تاریخ گزیده ). || چیره شدن :
بر آفاق شد گاو گردون دلیر
بر آمد ستاره چو دندان شیر.نظامی ( از آنندراج ).

معنی کلمه دلیر شدن در فرهنگ فارسی

دلاور شدن .

جملاتی از کاربرد کلمه دلیر شدن

به مجلس‌ چو تویی بر سخن دلیر شدن جنون بود به همه حال والجنونُ فنون