دل مانده
معنی کلمه دل مانده در فرهنگ فارسی
جملاتی از کاربرد کلمه دل مانده
مزن دامان برین یک مشت خاکستر که میترسم مبادا ز اخگر دل مانده باشد مشتعل گردد
خاک راه از اشک ما گل گشت و ما پای در گل دست بر دل ماندهایم
چو نیست در سخن خویش فتح باب مرا هزار حرف به دل مانده چون کتاب مرا
تنگ دل مانده به فکر دهن تنگ توام سنگ بر سینه زنان از دل چون سنگ توام
بسکه طومار سخن پیچیده در دل مانده است تا رها گردیده از دست زبانم، در دل است
ای ز گلت نا زده سر حب دل مانده ز حب وطنت پا به گل
گرفتار طلسم حیرت دل ماندهام بیدل به رنگ آب گوهر نیست بیش از یک گره دامم
بسکه طومار سخن پیچیده در دل مانده است تارها شد از زبانم، باز گردد سوی دل
عالمی نظارگی حیران او دست بر دل مانده پای اندر گلی
هر مشکلی از دولت عشقت شده آسان دل مانده، همین عقدهٔ دشوار و دگر هیچ