دل رنجور. [ دِ رَ ] ( ص مرکب ) رنجوردل. رنجیده دل. آزرده دل : چوپاسی از شب دیجور بگذشت از آن در شاه دل رنجور بگذشت.نظامی.نه چو من روز و شب ز شادی دور ازپی کار خلق دل رنجور.نظامی.
معنی کلمه دل رنجور در فرهنگ فارسی
رنجور دل . رنجیده دل .
جملاتی از کاربرد کلمه دل رنجور
چون ندیدم خبری زین دل رنجور ترا در سپردم به خدا، ای ز خدا دور، ترا
نقطهٔ همتش آورد به یک بار برون دل رنجور من از دایرهٔ خوف و رجا
وقتست اگر برین دل رنجور ناتوان خواهد نسیم گلشن الطاف او وزید
نه چو من روز و شب ز شادی دور از پی کار خلق، دل رنجور
ای نوازندهٔ دل رنجور از تو هر داغ، یک نمکدان شور
فرصتی کو که دوای دل رنجور کنیم پنبه شیشه می مرهم ناسور کنیم
بر تن مهجور من بلای تو تا کی بر دل رنجور من جفای تو تا چند
دل رنجور از خود میرود هر لحظه چون طفل تسلّی میدهندش از قدوم وی پرستاران
از رفتنت خوشی ز چمن دور می شود هر غنچهٔ گلی دل رنجور می شود
غراب را چه خبر زانک هر شب از غم هجر چگونه می گذرد حال این دل رنجور