دشتم
جملاتی از کاربرد کلمه دشتم
شهم گوید در این دشتم تو پنداری که گم گشتم نمیدانی که صبر من غلاف ذوالفقار آمد
در چمن معذور داریدم اگر گردم ملول نغمهسنج کوه و دشتم از گلستان نیستم
حسرتی در پرده نومیدی دل دشتم سوختنها چون سپند آخر به فریادم رسید
سرگشته چنان بکوه و دشتم بیتو کز لیلی مجنون وز شیرین فرهاد
تو با آهوان ساختی کارزار که من شیر دشتم نه گور شکار
ازپی محمل درین دشتم نه خود گرم خروش چون جرس دارد در افغان اضطراب دل مرا
نه وحش دشتم و نه دام کهسار که بی دام اندر این دشتم گرفتار
یاد چشم تو ز آوارگیم غافل نیست گرد این دشتم و دارم ز غزالان مددی
که باشد زمین زیر گنجم همه بهر دشتم از تازی اسبان رمه