معنی کلمه دست پرورد در لغت نامه دهخدا
مسوز از پی دست پرورد خویش
بنه دست بر سوزش درد خویش.نظامی.خاصه خوبی و آشنانظری
دست پرورد رایض هنری.نظامی.به غلامان دست پروردم
بکرشمه اشارتی کردم.نظامی.طفل اشکم دست پرورد نسیم صبح نیست
داغ دارد باغبان را لاله خودروی من.طالب آملی ( از آنندراج ).گرچه از دستت کسی را نیست رنگی از رضا
نیست یک گل در چمن کو دست پرورد تو نیست.اسیر ( از آنندراج ).