دست طلب

معنی کلمه دست طلب در لغت نامه دهخدا

دست طلب. [ دَ طَ ل َ ] ( نف مرکب ، اِ مرکب ) درخواست کننده. || گدا و محتاج. ( ناظم الاطباء ).

معنی کلمه دست طلب در فرهنگ فارسی

درخواست کننده یا گدا و محتاج

جملاتی از کاربرد کلمه دست طلب

تا نگویی ترک سر اندیشه زلفش مکن سرسری دست طلب نتوان در این سودا زدن
همتم دست طلب را بشکند در آستین گر ید بیضا به تأثیر دعا پیدا کنم
ای دل بلنداقبال شو بی فکروفارغ بال شو بهر دونان دست طلب بردامن دونان مزن
خاقانی نخل عشق شد تازه کو دست طلب که نخل جنباند
دست طلب دراز کن ای موسی سخا تا اژدهای نطق پدید آید از خشب
اندهش از دیده و دل نور برد دست طلب نزد همان مور برد
هرچه ز جور خوی تو، می‌گذرم ز روی تو می‌کشدم به سوی تو، دست طلب کشان‌کشان
اگر از پای در آییم به سر باید رفت ننشینیم که دست طلب از کار بماند
آزادگی ز منت احسان رمیدن است قطع امید دست طلب را بریدن است
تا همتم به دست طلب زد در بلا دربست شد مسخر من کشور بلا