دست شانه
معنی کلمه دست شانه در فرهنگ فارسی
جملاتی از کاربرد کلمه دست شانه
تا دست شانه در شکن زلف یار بود روزم ز رشگ تیره چو شبهای تار بود
چو دست شانه گشاید ز زلف یار گره به پای دل زند از غصه بیشمار گره
ز عمر کوته خود آنقدر امان خواهم کزان دو زلف کنم دست شانه را کوتاه
دیشب دل پریشم، تا صبح، شکوه میکرد گاهی ز دست زلف، گاهی ز دست شانه
یا در آن زلف پریشان جای خود وا می کنیم یا به خاک ره ز دست شانه می ریزیم ما
زخمها برداشت تا زلف ترا تسخیر کرد دست سعی هیچکس بالای دست شانه نیست
فالگشادی میزدند از طرهات صبح ازل زنهار میبوسد هنوز انگشت دست شانهات
مویی که ز دست شانه در هم رفتی گردون به غلط نهاد سنگش بر سر
نسیم امروز دیگر خاطر آشفتهای دارد مگر زلف دلآرایش به دست شانه افتاده
ز حال دل خبرم نیست، اینقدر دانم که دست شانه نگارین برآمد از مویش