دریای اعظم
معنی کلمه دریای اعظم در فرهنگ فارسی
جملاتی از کاربرد کلمه دریای اعظم
دلش دریای اعظم بود از علم تن او کوه راسخ بود از حلم
دریغا آنچنان دریای اعظم که بی او ماندهایم از قطرهٔ کم
که را زهره است از این دریای اعظم که یک دم با تو جوهر برکشددم
پیمبر در شب معراج ناگاه یکی دریای اعظم دید در راه
قطرهٔ تو میزنی چون چشمه جوش تا کنی دریای اعظم جمله نوش
چه گردی گرد این دریای اعظم که جایی غرقه گردی زار زاری
شمر راه دریای اعظم ببسته سها جای خورشید انور گرفته
چو پایان آن وادی آمد پدید سکندر به دریای اعظم رسید
ذوق چیست از وعده شبنم داشتن چشم بر دریای اعظم داشتن
چنین خواندم که در دریای اعظم به گردابی درافتادند با هم