درفشانی

معنی کلمه درفشانی در لغت نامه دهخدا

درفشانی. [ دِ رَ ] ( حامص ) درفشان بودن. درخشانی. تلألؤ :
چو آفتاب درخشان شود ز چرخ بلند
مه چهارده را کی بود درفشانی.( منسوب به منوچهری ).
درفشانی. [ دُ ف َ / ف ِ ] ( حامص مرکب ) عمل درفشان. پراکندن در. درافشانی. افشاندن دُر. ( یادداشت مرحوم دهخدا ).
- درفشانی کردن ؛ در پراکندن.
|| سخنان سخت نیکو گفتن. ( یادداشت مرحوم دهخدا ).
- درفشانی کردن ؛ سخنان نیکو گفتن :
چشم سعدی بر امید روی یار
چون دهانش درفشانی می کند.سعدی.

معنی کلمه درفشانی در فرهنگ فارسی

عمل درفشان کننده پراکندن در . در افشانی

جملاتی از کاربرد کلمه درفشانی

آموخت درفشانی و یاقوت و زر ناب زانرو بود که دست تو گشته ست یار تیغ
کیسه خالی خازنش از درفشانی شد چو ابر گرچه صد گنج درش هر ساعتی تحویل شد
در رزم و بزم بر سر اعدا و اولیا چون ابر درفشانی و چون مهر تیغ زن
اگر سحاب ز من آستین فشان گذرد به دامنش بشمارم که درفشانی چیست
خون فشانند عاشقان بر خاک چون ز یاقوت درفشانی تو
به لعل بدخشان زمین بوسه داد پس آنگه لب درفشانی گشاد
ز لعل تو یک بوسه در کار کن که چون اوحدی درفشانی کنم
ابر را بنگر که لاف درفشانی می زند بسکه از چشمم بدامن لؤلؤی لالا گرفت
به عالم از سر کلک وزارت درفشانی کن بر اوج قدر دائم کار فیض آسمانی کن
هنگام نثار و درفشانی چون ابر به وقت نوبهارید