درخم

معنی کلمه درخم در لغت نامه دهخدا

درخم. [ دِ رَ ] ( معرب ، اِ ) درخمی : درخم یک درم کم ِ سه طسوج باشد. ( ذخیره خوارزمشاهی ).
- درخم آتّیک ؛ از نقود نقره معمول در ایران قدیم است ، مساوی با 0/80 ریال جدید ایران و 0/93 فرانک طلا. ( از تاریخ ایران باستان ج 1 ص 166 ). رجوع به دراخمه شود.

جملاتی از کاربرد کلمه درخم

گویی است چرخ درخم چوگان قدرتش چون پای در رکاب کند شهسوار دل
کفر و ایمان عرصه میدان او گوی دلها درخم چوگان او
چه دست درخم اندیشه میزند دیگر مگر بجوش درآمد شراب روحانی
دارد چو هدف درخم من سخت کمانی کز تیر کجی برد برون زور کمانش
درخم (کوهبنان)، روستایی از توابع بخش مرکزی شهرستان کوهبنان در استان کرمان ایران است.
در این میدان وحدت رازدارم چو گوئی درخم چوگان یارم
درخم زلف تو گر دل کند افغان چه عجب بشب تیره کند ناله فزون مرغ اسیر
جان اگر زو داری و جانانت اوست تن فرو ده درخم چوگان او
شیهۀ ابرش تو درخم گردون پیچد مجری ناوک تودیدۀ کیوان باشد
بدست صنع گوی مرکز خاک فکنده درخم چوگان افلاک
زان رنگ رنگ، رنگ شوی درخم فریب زان طرفه طرفه‌، طرفه درافتی به دام یار