داوری بردن. [ وَ ب ُ دَ ] ( مص مرکب ) به محاکمه شدن از ظلم کسی در پیش حاکم عادل : هرچه کنی تو برحقی حاکم دست مطلقی پیش که داوری برم از تو که خصم و داوری.سعدی.داوری پیش قاضی بردند. ( گلستان سعدی ). ما را شکایتی ز تو گر هست هم به تست کز تو بدیگری نتوان برد داوری.سعدی.
معنی کلمه داوری بردن در فرهنگ فارسی
بمحاکمه شدن از ظلم کسی در پیش حاکم عادل
جملاتی از کاربرد کلمه داوری بردن
نخواهد بود رسم آنجا به دیوان داوری بردن گرفتم کشور مهر و وفا را داوری باشد
بنادان داوری بردن نشاید که جز دانش بگیتی داوری نیست
راه ایمان میزند آن چشمکان کافرت بر که شاید داوری بردن از این عیارها