خیال محال. [ خ َ / خیا ل ِ م ُ ] ( ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) خیال ممتنع. خیال غیرممکن. تصور امری که غیرممکن الوقوع باشد. کنایه از خیال باطل و تصور بیهوده و بی معنی است. ( یادداشت مؤلف ). اندیشه چیزی که ممکن الحصول نباشد. ( آنندراج ). - امثال : خیال محال محال نیست .
معنی کلمه خیال محال در فرهنگ فارسی
خیال ممتنع خیال غیر ممکن
جملاتی از کاربرد کلمه خیال محال
درک حقیقت تو محالست بر خیال این آرزو کجا و خیال محال ما
امید جبه از و دارم و بسر دستار زهی تصور باطل زهی خیال محال
در جستجو چو موج سرابیم بی قرار آسودگی خیال محال است پیش ما
دل تنگ گشتهام ز دهانت که هست نیست ور نیست باز گو که خیال محال چیست
نیک پاداش بد نخواهد شد بگذر ایخواجه از خیال محال
از خیال محال دست بدار تا بدان بارگه بیابی بار
پدر گفت: ای پسر! خیال محال از سر به در کن و پای قناعت در دامن سلامت کش که بزرگان گفتهاند دولت نه به کوشیدن است، چاره کم جوشیدن است.
گر میانش خال خواهد بود آن خیال محال خواهد بود
من و تصوّر ترک غمت خیال محال است خلاصی از ستم عشق احتمال محال است
هزار حسرت ممکن شکسته در دل ماند به جان خسته خیال محال تا چه کند!