معنی کلمه خویله در لغت نامه دهخدا
عالم شهر همین خواهد لیکن بزبان
بنگوید چو من خویله دیوانه خر.فرخی.من بدان یک دو ژاژ او خرسند
او در آن خویله ریش و من درخند.سنائی ( کارنامه بلخ ).من از خویله در سبلت افکنده بادی
چو در ریش خشک از ملاقات شانه.انوری.ورها؛ زن خویله. رعنا؛ زن خویله. ( مهذب الاسماء ). ثکثکة؛ زن خویله. تراتیر؛ دختران خویله. ( منتهی الارب ).