خویش و تبار. [ خوی / خی ش ُ ت َ ] ( ترکیب عطفی ، اِ مرکب ) قوم و خویش. منسوبان. نزدیکان. عشیرة : ز کین و مهرش چون خلق ساعة اندر ملک همی فزاید خویش و تبار آتش و آب.ابوالفرج رونی.
معنی کلمه خویش و تبار در فرهنگ فارسی
قوم و خویش منسوبان
جملاتی از کاربرد کلمه خویش و تبار
در ره ناموس ملک و ملت و خویش و تبار با نشاط شیر و با عزم پلنگ آماده شو
سر و مال و فرزند و خویش و تبار فدا کرده در راه پروردگار
وگرنه بر آوردمی من دمار ز پیوند مردان و خویش و تبار
خویش و تبار او شده از پیش او شهید فرد و وحید مانده در آن موضع بلا
کز آن پس که بر وی بگریند زار به هم باز گویند خویش و تبار
هر کراهست حسب گر نسبی نیست چه باک بیهنر را چه شرف از نسب خویش و تبار
هر که او خویش و تبار آل پیغمبر بود در دو گیتی باشد ایمن از خسار و از تبار
چون زن و فرزند رفت فاتحه بر خوان یکسره خویش و تبار و صهر و ختن را
خویشت او بس، ز دیگران به کنار چون مجرد شوی ز خویش و تبار
تا شوی آواره از شهر و دیار تا شوی بیگانه از خویش و تبار