در ذکر امراء چگنی مولف شرفنامه آورده است: این طایفه در شجاعت، شهامت و دلاوری از سایر اکراد ایران ممتاز است و چون کسی که متکفل مهام امارت این طایفه بوده باشد از امراء و امیرزادگان ایشان نماند، در ولایت عراق و آذربایجان متفرق گشته دست تطاول به مال مردم دراز کرده، قطع طرق و شوارع کرده، تجار و سوداگران از افعال و عداوت ایشان به جان آمده، از اطراف و جوانب ممالک محروسه به رسم دادخواهی به درگاه شاه تهماسب آمدند، شاه تهماسب چندین بار بعضی از سران این طایفه را احضار نموده با تهدید و تطمیع آنان را از ادامه شرارت منع نمود، لکن چون به محال خویش باز میگشتند باز کار خود را از سر میگرفتند
تو ز من لطف خویش باز مگیر بر من از قصهٔ دراز مگیر
چو مهر از افق بر فراز آمدی به خیش خوش خویش باز آمدی
اما میان محققان و ارباب سلوک خلاف است تا هر نفس از مقام خویش که در ابتدا داشته است در تواند گذشت و بمقامی دیگر تواند رسید یا نه؟ بعضی گفتهاند که بتربیت ترقی یابد و از مقام اول در گذرد و بعضی گفتهاند چون بمقام معلوم خویش باز رسید بماند و بمقامی دیگر که استعداد آن نداشته است نتواند رسید. چنانک تخم گندم از مقام گندمی بتربیت در نگذرد و بمقام نخودی نرسد و فروتر نیاید وجو نشود و تخم جو همچنین گندم نشود. اما هر یک در مقام خویش چون تربیت یابد کمال مرتبه خویش رسد و اگر در تربیت تقصیر رود نقصان یابد و ضعیف و بیمغز شود.
به خویش باز نشد چشم ما ز وحشت عمر دگر چه کار گشاید ز فرصت تنگش
امشب ان مست ناز میرسدم رفتن از خویش باز میرسدم
غیرتم گوید نگویم با حریفان راز خویش باز میبینم که در آفاق دفتر میشود
خواهشگر از این حدیث بگذشت با لشگر خویش باز پس گشت
این کتاب عقایید و باور اسماعیلیان را به خوبی تشریح میکند و از آن به عنوان ماخذ تاریخی الهیات مذهب اسماعیلیه نیز یاد میگردد. ناصر خسرو در الهیات اسماعیلیه تعریف روشن و دقیق و درعین حال باعث نزاع را مطرح میکند که از سوی دیگر فرقه های اسلامی مورد تردید و مخالفت قرار میگیرد. ناصر خسرو کوشیده است بین علم و دین ارتباط پیدا کند و علم و فلسفه را با دین هم آهنگ سازد. تا جاییکه از وحی و آفرینش و خدا شناسی موضوع مهمی را مطرح میکند. به باور ناصرخسرو تمام هستی کتاب الله است و پیامبر با الهام از هستی وحی الهی را به زبان خویش باز گو میکند.
آن نماند با من و، عمر دراز مانم از جاه و جلال خویش باز
ارجعی بشنود نور آفتاب سوی اصل خویش باز آمد شتاب
که گردد سوی خانهٔ خویش باز به اقلیم ترکان کند ترکتاز