خوی گیر

معنی کلمه خوی گیر در لغت نامه دهخدا

خوی گیر. ( نف مرکب ) عادت گیرنده :
کجا چون طبع مردم خوی گیر است
ز هرکس آدمی عادت پذیر است.عطار.|| الفت گیرنده. ( یادداشت مؤلف ). مصاحب. همدم. هم نشین. انیس. ( ناظم الاطباء ).
خوی گیر. [ خوَی ْ / خَی ْ / خِی ْ / خُی ْ ] ( نف مرکب ) عرق گیر. گیرنده عرق. خوی چین. || ( اِ مرکب ) جامه ای که بزیر زین اسب پوشند تاخوی بخود کشد. لبد. قتب. لِکاف. اِکاف. وِکاف. قُرطان. مرشحه. مرشح. ترلیک. نمدزین. ( یادداشت مؤلف ).

معنی کلمه خوی گیر در فرهنگ فارسی

عرق گیر گیرنده عرق

جملاتی از کاربرد کلمه خوی گیر

نان پز امرد که باشد نرم مانند خمیر بر تنورش می توان چسبید همچون خوی گیر
همصحبت کریم شو ار بایدت کرم زیرا که طبع میشود از طبع خوی گیر