خونچک
جملاتی از کاربرد کلمه خونچک
ز بس که حسن تو سر تا به پا گلوسوزست نیافتم که دل خونچکان کباب کجاست
ز شرم خنده های خونچکان تیغ فرامش کرد خنده برق در میغ
چگونه خون نچکد از کلام من صائب که تکیه بر دم شمشیر خونچکان زده ام
در غبار خاطر ما، ناله های خونچکان همچو بوی خون به خاک کربلا پیچیده است
من با تو گرم عشق و دل خونچکان کباب تا بی تو زین کباب چه خونابهها چکد
می سوزد از شفق نفس خونچکان ما تا همچو صبح یک نفس تازه می کشیم
در آفتاب قیامت نسوخته است دلت قماش داغ دل خونچکان چه می دانی؟
فسرده دل نفس خونچکان نمی دارد زمین شوره گل و ارغوان نمی دارد
همیشه تا جگر خونچکان گمراهان بود ز نشتر شرم آشیانه زنبور
دارد سر خرابی دلهای خونچکان مشکی لبش به باده برآمیخته است باز