خوش منشی

معنی کلمه خوش منشی در لغت نامه دهخدا

خوش منشی. [ خوَش ْ / خُش ْ م َ ن ِ ] ( حامص مرکب ) خوش طبعی. فکیهة. لاغ. فکاهت. مزاح. شوخی. بذله گویی. هزاله. مطایبه. نشاط. سرور. فرح. انبساط. ( یادداشت مؤلف ) :
چون دل باده خوار گشت جهان
با کروژ و نشاط و خوش منشی.خسروی.پس خویشتن تسلیم کرد و آن... هدف کرده و بخوش منشی شربت آن ضربت نوش کرد. ( تاریخ بیهق ). || تسلیم در اصطلاح حکمت مدنی. ( از نفایس الفنون ).

معنی کلمه خوش منشی در فرهنگ فارسی

حالت و وضع خوش منش

جملاتی از کاربرد کلمه خوش منشی

گر روز پسین چراغ عهدم نکشی جانی بدهم براحت و خوش منشی
خنده ها می زند به خوش منشی طنزها می کند به رعنایی
گر روز پسین چراغ عهدم نکشی جانی بدهم به راحت و خوش منشی
هر کس نظرِ خاطر با خوش منشی دارد آری دلِ مشتاقان با جان کششی دارد
چه منفعت ز حصولِ مراد گولی را که روح تازه ندارد به روی خوش منشی