خوش روی. [ خوَش ْ / خُش ْ رَ ] ( حامص مرکب ) خوش رفتاری. نیکوروی. نیکوروشی. خوش روشی : هنوزم کهن سرو دارد نوی همان نقره خنگم کند خوشروی.نظامی.، خوشروی. [ خوَش ْ / خُش ْ ] ( ص مرکب ) طلق الوجه. بشاش. خندان. با اخلاق خوب. مقابل عبوس. خوشرو : هم از نسیم دولت و اقبال خوشدلی هم با وصال دلبر خوشروی همدمی.؟ ( از سندبادنامه ).دیو خوشروی به از حور گره پیشانی.؟
معنی کلمه خوش روی در فرهنگ فارسی
خوش رفتاری نیکو روی طلق الوجه بشاش ( خوش رو ی ) ( صفت ) ۱ - زیبا خوش شکل خوشگل . ۲ - خنده رو مهربان .
جملاتی از کاربرد کلمه خوش روی
و قبض در دل بدان سبب بود که چیزی جوید که آن نصیب او نبود. در نایافت آن رنجور شود و تنگ دل گردد، خوش رویی از وی برود، به هرکه رسد سخن نتواند گفت. همیشه با خلق به سبب فوت نصیب به جنگ باشد و با حق تعالی به سبب خلاف مراد به خشم باشد.
که سیه روی باد هر که بود بیتو خوش روی همچو دفتر تو
چون خلق فرشته و پری خوی تو خوش ای خوی تو خوش موی تو خوش روی تو خوش
آیینه را وصال تو خوش روی داده است عشرت همیشه رند نمدپوش می کند
گر نفس پیر شد دل و جان تازه است و تر همچون بنفشه تر خوش روی پشت گوز
پیشوای تو چون بود بینا همچو او خوش روی در آن صحرا
عاجز و سرگشته مینالید خوش روی خود در خاک میمالید خوش
خوی خوش روی خوش نوازش خوَش بزم تو روضه و تو رضوان فش
هنوزم کهن سرو دارد نوی همان نقره خنگم کند خوش روی
چو گریان بود آن یعقوب کنعان از پی یوسف بشارت آمدش ناگه از آن خوش روی خوش نامی