معنی کلمه خوز در لغت نامه دهخدا
خوز. [ ] ( ع اِ ) گروهی از مردم. ( منتهی الارب ) ( از تاج العروس ) ( از لسان العرب ). || ( اِخ ) مردم خوزستان. ( یادداشت بخط مؤلف ). هوز. نام قوم ساکن خوز یعنی خوزستان. ( حاشیه برهان ذیل خوزستان و اهواز ). || همه بلاد خوزستان. ( منتهی الارب ) ( از تاج العروس ) ( از لسان العرب ) .
خوز. [ ] ( اِ ) نی شکر. ( برهان قاطع ). در حاشیه برهان قاطع آمده است : نیشکر را بدان جهت خوز می گویند که در خوز ( خوزستان ) فراوان یافت میشود( ؟ ).
خوز. [ ] ( اِ ) این کلمه در نوشته ابن بیطار و محمدبن زکریای رازی و ابن سینا بسیار آمده است و آنرا گاهی بصورت تذکیر چون «قال الخوز» و گاه بصورت تأنیث چون «قالت الخوز» آورده اند. شاید نام کتابی بوده بنام «فلاحةالخوزیه » مانند «فلاحةالرومیة»و «فلاحةالنبطیة» و یا بنام طب الخوز که طرق پزشکی مردم خوزستان یا مدرسه جندیشاپور واقع در خوزستان را بیان می کرده : قالت الخوز سمن البقر یمنع سم الافاعی من الوصول الی القلب. ( ابن البیطار در کلمه ٔسمن ). قالت الخوز انها نقیب الحصاء الکلی. ( قانون بوعلی سینا مقاله مفردات چ طهران ص 162 ). قالت الخوزانه [ ای السوندا ] بار در طب. ( ابن البیطار ). قالت الخوز انه [ الخرع ] ابلغ الملینات. ( ابن البیطار ).
خوز. [ ] ( اِخ ) نام کویی است به اصفهان. ( منتهی الارب ) ( از تاج العروس ) ( از لسان العرب ). منه : سکةالخوز. و از این محلت است احمدبن حسن خوزی. ( یادداشت بخط مؤلف ).
خوز. [ ] ( اِخ ) نام ولایتی است بفارس. ( منتهی الارب ) ( از تاج العروس ) ( از لسان العرب ). منه : شعب الخوز. نام ولایتی است بفارس که شکر خوب در آنجا شود و شوشتر اعظم بلاد آن ولایت است. ( برهان قاطع ) ( لغت محلی شوشتر، نسخه خطی ). خوزستان. رجوع به خوزستان شود. || نام دیگر جندیشاپور است و آنرا پیل آباد و بسریانی بیت لاباط می گفتند. ( یادداشت مؤلف ).