خورشید نور

معنی کلمه خورشید نور در لغت نامه دهخدا

خورشیدنور. [ خوَرْ / خُرْ ] ( اِ مرکب ) نور خورشید. آفتاب. ضوءالشمس. ( یادداشت مؤلف ) :
چنان زی با رخ خورشیدنورش
که پیش از نان نیفتی در تنورش.نظامی.

معنی کلمه خورشید نور در فرهنگ فارسی

نور خورشید آفتاب

جملاتی از کاربرد کلمه خورشید نور

تاریخ‌نگار بیزانسی پروکوپیوس در ۵۳۶ میلادی گزارش خود از جنگ با وندالها را ثبت کرده است: "در طی این سال وحشتناکترین نشانه ها اتفاق افتاد. زیرا خورشید نور خود را بدون هیچ گونه درخششی می تاباند .... تاحد زیادی اینطور به نظر می رسید که انگار خورشید در حال کسوف است چون پرتوهایی که می تابید آشکار نبود."
ای روی تو چو چشمه خورشید نور پاش وی رای تو چو آینه صبح شب زدای
یقین خورشید نور خویشتن دید عیان نور او در جان و تن دید
چو در شعاعهٔ خورشید نور جرم سها چو بر تجلی رای تو آفتاب نهان
همی خورشید نور آرد نثارت که تو زیبای نوری و نثاری
بود خورشید نور افروز جمله از آن خواهد ورا نور و نه جمله
گر زی فلک برآرد سر نار خاطرم خورشید نور خویش بسوزد به نار من
چو خورشید نور جمالش بدید رخ خویش در پردهٔ شب نهفت
چشمه درفشنده‌تر از چشم حور تا برد از چشمه خورشید نور
شود چو چشمه خورشید نور بخش دلت گرت ز جام صفا می دهند وقت صبوح
از آن رو رونق شاهان شکسته است که با خورشید نور شمع پستست
تابش: خورشید نور و گرما زمین رانیز تأمین می‌کند. در این روش به محیط مادی نیازی نیست.