خودشکن. [ خوَدْ / خُدْ ش ِ ک َ ] ( نف مرکب ) کسی که از فروتنی خویشتن را شکند. ( آنندراج ). فروتنی کننده. ( غیاث اللغات ). آنکه نفس را بفروتنی ریاضت کند ( یادداشت مؤلف ) : ندارد استخوان خودپرستان مغز آگاهی جهان پوچ را گر مست مغزی خودشکن دارد.صائب ( از آنندراج ).در همه روی زمین میشود انگشت نمای هرکه چون مه بتمامی شود از خودشکنان.صائب ( از آنندراج ).
جملاتی از کاربرد کلمه خودشکن
خودشکن را خوش نیاید مدح و بیش از دیگران خودپسند از ابلهی خود می کند تحسین خویش
خودشکن شو، خودشکن شو، خودشکن تا رهی از نقصهای ما و من
فرع خودی است خودشکنی اهل دید را اظهار نقص، عرض کمال است پیش ما
کمال مردی ومردانگی است خودشکنی ببوس دست کسی را که این صنم شکند
مشو چو طرف کلاه از شکست خود غافل که هست خودشکنی زینت سرافرازان
نیست جز تو خودشکنی دامن اقبال بلند آخر ای مشت غبار این همه پرواز چرا
نیست بی مغز حقیقت سخن خودشکنان گوش را تنگ شکرساز ازین خوش سخنان
آیین عیاری و جوانمردی شامل مرّوت، ایثار، فداکاری، یاری مظلومان و بی پناهان، شفقت به خلق، وفای به عهد و بالاخره خودشکنی بود و همه این خصوصیّات بعدها در تصوّف به صورت صفات ممتاز انسان کامل درآمد.
فتح و ظفر ز خودشکنی زیر دست ماست چون زلف و خط، درستی ما در شکست ماست
مزاج خودشکن آزار کس نمیخواهد کم است ریزش خون تیغ را ز ریزش دم