خود بشناس
معنی کلمه خود بشناس در فرهنگ فارسی
جملاتی از کاربرد کلمه خود بشناس
گر فزون از قدر تو بستایدت نابخردی قدر خود بشناس و پای از حد خود بیرون منه
تو خود بشناس تا واقف شوی هان دل خود از بلای نفس برهان
تو خود بشناس و حق شو در حقیقت برون آ از هوا و از طبیعت
حد خود بشناس و بر بالا مپر تا نیفتی در نشیب شور و شر
تو خود بشناس تا جانان شوی کل ز دید خویشتن پنهان شوی کل
در حقیقت کی از آن دانا شوی عیب خود بشناس تا بینا شوی
نغمه داری در گلو ای بیخبر جنس خود بشناس و با زاغان مپر
تو خود بشناس کاینجا یار باتست حقیقت بیشکی دلدار با تست
ای جوهر پاک! قیمت خود بشناس بگذر ز ملا و ملأِ اعلی گیر
تو نه آنی کز کفت روحانیان شکر خورند قدر خود بشناس و قوت از خوان و خان کس مخور