خواب زده. [ خوا / خا زَ دَ / دِ ] ( ن مف مرکب ) خواب آلوده. خوابناک. خوابدار. خواب گرفته. || خفته. خواب برده. خواب رفته : وصال دولت بیدار ترسمت ندهند که خفته ای تو در آغوش بخت خواب زده.حافظ.
معنی کلمه خواب زده در فرهنگ فارسی
خواب آلوده خوابناک
جملاتی از کاربرد کلمه خواب زده
وصال دولت بیدار تر سمت ندهند که خفته ای تو در آغوش بخت خواب زده
سنبل زلف حلقه حلقه شده نرگس نیم مست خواب زده
عجب مدار به شهر ار به خواب کس نرود که ترک چشم توبر خلق راه خواب زده
دل خیمه غم بر آتش تاب زده ست خونابه ز دیدگان ره خواب زده ست
ز دیده و دل پر خون برون مباد حزین خیال او که شبیخون به خیل خواب زده
ب : غفلتى كه مقدّمه ى اعراض است ، يعنى شخصِ غافل نمى خواهد بيدار شود. همچون كسى كه خودش را به خواب زده كه با صدا زدن نيز چشم خود را باز نمى كند.
عده ای عقیده دارند که خداوند در جهان هستی حضوری سرشار و فعال دارد و میگویند اگر انسان در مسیر پاکسازی خود و دوری از بدیها بر آید و با پاکی به جستجوی خدا بپردازد خدا را خواهد یافت. این نوع نگرش در عرفان عنوان دارد که درک حضور خدا تنها از طریف کشف و شهود به واسطهٔ علم حضوری امکانپذیر است. باورمندان براین عقیده عنوان میکنند که انسان در لحظهٔ تولدش پاک آفریده میشود و به اختیار خودش آلایندگیهایی را ایجاد میکند و نمیخواهد خدا را ببیند. این عقیده بر پایهٔ مثل «کسی که خواب است را میشود بیدار کرد اما کسی که خود را به خواب زدهاست نه» بیان شدهاست.
سلیم از ستم چشم مست او یک دم ز گریه بس نکند همچو طفل خواب زده
به سوی دیر شدم بهر چارهجویی خویش علیالصباح ره کاروان خواب زده
وصال دولت بیدار ترسمت ندهند که خفتهای تو در آغوش بخت خواب زده
آمد بر من به چشمکان خواب زده سر تا به قدم به عنبر ناب زده
هر شبی جاودان بابل را چشم مست تو راه خواب زده
معاوية بن يزيد كه خود را به خواب زده بود ولى در واقع بيدار بود، اين مطلب را كهشنيد، در فكر فرو رفت . در افق ژرفاى انديشه خود سخن حق را دريافت ، با خود گفت :كنيز پايين پا، درست مى گويد، سخنش مطابق حق است . وقتى از بستر بلند شد، بدونآن كه چيزى بگويد وانمود كرد خواب بوده و چيزى نشنيده است .