خنجربکف. [ خ َ ج َ ب ِ ک َ ] ( ص مرکب ) آنکه خنجر در دست داشته باشد. ( آنندراج ). ج ، خنجربکفان : خنجربکفان نیمه شبان بر سر بالین تا چند توان دید بنازم جگر تو.؟ ( از آنندراج ).
معنی کلمه خنجر بکف در فرهنگ فارسی
آنکه خنجر در دست داشته باشد
جملاتی از کاربرد کلمه خنجر بکف
رسیدند بستند صف یک طرف همه گرز و شمشیر و خنجر بکف
برآور سپاه و بیارای صف دلیران بگیرند خنجر بکف
خوش آندم که خنجر بکف بر سر ما خرامان بقصد سر ما در آئی
خنجر بکف تو کز صفا رم زده است برقی است که کار خصم برهم زده است