خم بخم

معنی کلمه خم بخم در لغت نامه دهخدا

خم بخم. [ خ َ ب ِ خ َ ] ( ص مرکب ) به هم حلقه شده. بهم پیچیده. ( ناظم الاطباء ).

معنی کلمه خم بخم در فرهنگ فارسی

بهم حلقه شده بهم پیچیده

جملاتی از کاربرد کلمه خم بخم

آه که تا دم زدم سنبل مشکین او موی بمو جعد یافت خم بخم اندر شکست
هر جا فتد چو مرغ معلق بدام غم گویا مستر است در او خام خم بخم
سنبل کاکل ز گلزارت هوا خواهد گرفت پس خم از روی تو زلف خم بخم خواهد زدن
گذشت دل ز دو عالم بدور روی تو لیک ازان دو سلسله خم بخم نمی گذرد
وقت الصبوح راح فی القلوب پای خم بخم زیر گل به چم
کی از بنفشه گشاید کجا بنافه کشد دلی که بسته آن گیسوان خم بخم است
غلط خرامی ما نیز لذتی دارد خوشم که منزل ما دور و راه خم بخم است
چو مشاطه بدست آن چین زلف خم بخم گیرد بچین از رشک دستش نافه را درد شکم گیرد