خلع کردن

معنی کلمه خلع کردن در لغت نامه دهخدا

خلع کردن. [ خ َ ک َ دَ ] ( مص مرکب ) بر کنار کردن. معزول کردن. ( یادداشت بخط مؤلف ) : و آن پادشاه را نیز کس نشانده بودند، خلع کردند. ( فارسنامه ابن البلخی ). || برکندن. قلع کردن. || بیرون کشیدن. || بازکردن جامه را از تن. ( یادداشت بخط مؤلف ).

معنی کلمه خلع کردن در فرهنگ فارسی

بر کنار کردن معزول کردن

جملاتی از کاربرد کلمه خلع کردن

هر تصمیمی که از سوی رئیس‌جمهور کلمبیا اتخاذ می‌شود، باید به تصویب وزیران یا مدیران بخش مربوط به آن تصمیم برسد تا جنبه قانونی و اجرایی پیدا کند. تنها استثنا درمورد منصوب یا خلع کردن وزیران، مدیران بخش‌های اداری و دیگر مأمورانی است که توسط او کنترل می‌شود. فرمانداران بخشهای کلمبیا، شهرداران شهرداریهای کلمبیا، و سرپرستان منطقه ای کلمبیا، موسسات دولتی و شرکتهای صنعتی و تجاری دولتی، همه بخشی از شاخه اجرایی کلمبیا هستند.