خلدی
معنی کلمه خلدی در فرهنگ فارسی
جملاتی از کاربرد کلمه خلدی
جلوه کن جلوه که هم ماهی و هم خورشیدی باده ده باده که هم خلدی و هم رضوانی
چو زاهد خلدی این سان نقد دید آمد بمیخانه قدح نوشید و عصیان کرد و بیرون رفت و آدم شد
هر قطعه ای از خاک تو خلدی است مصفا کز خاطر عشاق زداید محن عشق
خلدی است بیاراسته در ساحت گیتی چرخی است به پا خاسته از مرکز غبرا
«با بزرگداشت خدای خلدی آرگیشتی فرزند منوآ این قلعه را بنا کرد و نام آن را اربونی نهاد برای قدرت کشور بیاینا و هراس دشمنانش.»
موقوف فراموشی ایام شبابست خلدی اگر ایجاد کند عالم پیری
سوی عراق و فارس ز آثار طبع خویش خلدی ز نظم و نثر مزین درآورم
تو خلدی از قیاس همه خلق را و هست خلق خوش تو کوثر و ماه معین تو
شجر خلدی و بستان تو بخت تو بود عقل در قامت چالاک تو رخت تو بود
خلدی شکفت بر سر هر شاخ گلبنم آری بهار طبع مرا رسم دیگرست
صاحب خلدی و نیران گر بگویی نیستم مهر تو خلد تو باشد قهر تو نیران تو
«زمین بایر بود و من در این مکان کارهای بزرگی انجام دادم با بزرگداشت خدای خلدی آرگیشتی فرزند منوآ پادشاهی است قدرتمند پادشاهی بزرگ پادشاه سرزمین بیاینا مالک شهر توشپا.»