معنی کلمه خفت و خیز در لغت نامه دهخدا
نیابد همی سیری از خفت و خیز
شب تیره زو جفت گیرد گریز.فردوسی.بدو گفت کز خفت و خیز زنان
جوان پیر گردد به تن بی گمان.فردوسی.تبه گردد از خفت و خیز زنان
بزودی شود نرم چون پرنیان.فردوسی.پیری و سستی آمد و گشتم ز خفت و خیز
زین پیشتر نساخت کسی مرد را زعام.ناصرخسرو.وآنکه ز بیگانگان نفیر برآورد
اکنون از خفت و خیز یار فروماند.سوزنی.که شد پاسدار تو در خفت و خیز
پناهت کجا کرده بازار تیز.نظامی.عزب را نکوهش کند خرده بین
که میرنجد از خفت و خیزش زمین.سعدی ( بوستان ).شب خلوت آن لعبت حورزاد
مگر تن در آغوش مأمون نداد
بگفتا سر اینک بشمشیر تیز
بینداز و با من مکن خفت و خیز.سعدی ( بوستان ).