خفت و خیز

معنی کلمه خفت و خیز در لغت نامه دهخدا

خفت و خیز. [ خ ُ ت ُ ] ( ترکیب عطفی ، اِمص ) آهستگی و تأنی. تدریج. ( برهان قاطع ) ( از انجمن آرای ناصری ) ( ناظم الاطباء ). || اضطراب. بیقراری. || جماع. همخوابگی با کسی. ( ناظم الاطباء ) ( از برهان ). آرامش با زنان. آمیختن. نزدیکی. مواقعه.مباضعة. ( یادداشت بخط مؤلف ) : چون فرزندشان بمرد، حوا را گفت : باک مدار که ما هنوز برنائیم دیگر بار خفت و خیز کنیم و فرزند باشد. خدای تعالی گفت : فرزند از خفت و خیز می بینی. ( تفسیر طبری بلعمی ).
نیابد همی سیری از خفت و خیز
شب تیره زو جفت گیرد گریز.فردوسی.بدو گفت کز خفت و خیز زنان
جوان پیر گردد به تن بی گمان.فردوسی.تبه گردد از خفت و خیز زنان
بزودی شود نرم چون پرنیان.فردوسی.پیری و سستی آمد و گشتم ز خفت و خیز
زین پیشتر نساخت کسی مرد را زعام.ناصرخسرو.وآنکه ز بیگانگان نفیر برآورد
اکنون از خفت و خیز یار فروماند.سوزنی.که شد پاسدار تو در خفت و خیز
پناهت کجا کرده بازار تیز.نظامی.عزب را نکوهش کند خرده بین
که میرنجد از خفت و خیزش زمین.سعدی ( بوستان ).شب خلوت آن لعبت حورزاد
مگر تن در آغوش مأمون نداد
بگفتا سر اینک بشمشیر تیز
بینداز و با من مکن خفت و خیز.سعدی ( بوستان ).

معنی کلمه خفت و خیز در فرهنگ فارسی

آهستگی و تانی تدریج

جملاتی از کاربرد کلمه خفت و خیز

آنکه ز بیگانگان نفیر برآورد اکنون از خفت و خیز یار فرو ماند
نیابد همی سیری از خفت و خیز شب تیره زو جفت گیرد گریز
ز فریاد و نالیدن و خفت و خیز گرفتند از او خلق راه گریز
باشدش خوف و بیم از آتش و آب آفت خفت و خیز و گریه و خواب
جز در خفت و خیز کان دربست هیچ خدمت رها نکرد از دست
پیری و سستی آمد و کشتیم خفت و خیز زین بیشتر نساخت کسی مرگ را طعام
تا تو بازار خویش تیز کنی آمد و رفت و خفت و خیز کنی
به ز مستی در شکوفه است و گل اندر خفت و خیز نرگس بیچاره را چون در خمار انداختند؟
به گزاف آنچنان عزیز نشد که گرفتار خفت و خیز نشد
همان بلبل، آن دوستدار عزیز که بودش بدامان من، خفت و خیز