خشمین
معنی کلمه خشمین در فرهنگ فارسی
جملاتی از کاربرد کلمه خشمین
زان تیرهای غمزه خشمین که میزنی صد قامت چو تیر خمیدهست چون کمان
شد ز خشم و غم درون بقعهای سوی شه بنوشت خشمین رقعهای
خشمین بر آن کسی شو کز وی گزیر باشد یا غیر خاک پایش کس دستگیر باشد
ترا برکتف و کش خوش رام و آرام مرا چون مار خشمین سخت و سرکش
تُرُش رویی و خشمینی چنین شیرین ندیدهستم ز افسونهاش مجنونم ز افسانهاش سرمستم
شیر خشمینی و گر زخمی گراز از تو خواهم خواست کین گربه باز
پس بگفتندش که خشمینی چرا گفت من محروم ماندم از غزا
با غیر اگر خشمین شوی گیری سر خویش و روی سر با تو چون خشمین شود آن گاه وای آشتی
دست خود خشمین ز دست او کشید چون ز گفت اوش درد دل رسید