خشمین

معنی کلمه خشمین در لغت نامه دهخدا

خشمین. [ خ َ / خ ِ ] ( ص نسبی ) عصبانی. غضباک. غضب آلود. خشمگین. غضبناک. خشمناک. خشمین. خشمگین. آرغده. ( یادداشت بخط مؤلف ).

معنی کلمه خشمین در فرهنگ فارسی

عصبانی غضباک

جملاتی از کاربرد کلمه خشمین

زان تیرهای غمزه خشمین که می‌زنی صد قامت چو تیر خمیده‌ست چون کمان
شد ز خشم و غم درون بقعه‌ای سوی شه بنوشت خشمین رقعه‌ای
خشمین بر آن کسی شو کز وی گزیر باشد یا غیر خاک پایش کس دستگیر باشد
ترا برکتف و کش خوش رام و آرام مرا چون مار خشمین سخت و سرکش
تُرُش رویی و خشمینی چنین شیرین ندیده‌ستم ز افسون‌هاش مجنونم ز افسان‌هاش سرمستم
شیر خشمینی و گر زخمی گراز از تو خواهم خواست کین گربه باز
پس بگفتندش که خشمینی چرا گفت من محروم ماندم از غزا
با غیر اگر خشمین شوی گیری سر خویش و روی سر با تو چون خشمین شود آن گاه وای آشتی
دست خود خشمین ز دست او کشید چون ز گفت اوش درد دل رسید