خشمناکی

معنی کلمه خشمناکی در لغت نامه دهخدا

خشمناکی. [ خ َ / خ ِ ] ( حامص مرکب ) عصبانیت. غضبناکی. خشمگینی. خشمینی :
فرستاده چو دیدآن خشمناکی
برجعت پای خود را کرد خاکی.نظامی.روزی بطریق خشمناکی
شه دید در آن جوان خاکی.نظامی.شد از خشمناکی چو غرنده شیر
که آرد گوزن گران را بزیر.نظامی.یکی بیخود از خشمناکی چو مست
یکی بر زمین میزدی هر دو دست.سعدی ( بوستان ).

معنی کلمه خشمناکی در فرهنگ فارسی

غضبناکی خشمگینی .

جملاتی از کاربرد کلمه خشمناکی

فرستاده چو دید آن خشمناکی به رجعت پای خود را کرد خاکی
شه از خشمناکی چو غرنده شیر که آرد گوزن گران را به زیر
وقتی که خشمناکی با ما عتاب می کن بر هم‌ مزن جهانی کز ما بود ملالت
یکی بی خود از خشمناکی چو مست یکی بر زمین می‌زند هر دو دست
الا ای تیره گشته بخت شورم تو شیر خشمناکی منت گورم
وگر نه پس از آنچنان آشتی ره خشمناکی چه برداشتی
- خشمناکی به خواری پوزش نیارزد.
روزی به طریق خشمناکی شه دید در آن جوانِ خاکی
پس هرگاه چنین کسی در حالت انکار و بغض بمیرد بر سوء خاتمه مرده است، و وارد خواهد شد بر خدا مانند بنده گریخته خشمناکی که او را به قهر گرفته باشند و به نزد مولای خود برند.