خشاف

معنی کلمه خشاف در لغت نامه دهخدا

خشاف. [ خ ِ ] ( ع مص ) مخاشفة. ( منتهی الارب ). رجوع به مخاشفة شود.
خشاف. [ خ َش ْ شا ] ( اِخ ) نام پدرفاطمة تابعیه و نام جدّ زمُل صحابی ابن عمرو است.
- ام خشاف ؛ بلا و سختی. ( از اقرب الموارد ) ( منتهی الارب ).
خشاف. [ خ ُ ] ( معرب ، ص ) خوشاب و معرب آن است. ( یادداشت بخط مؤلف ).
خشاف. [ خ ُش ْ شا ] ( ع اِ ) شب پره. ( منتهی الارب ) ( از تاج العروس ) ( از لسان العرب ) ( از اقرب الموارد ). خفاش. ( یادداشت بخط مؤلف ) :
ور حمایت کند بگرداند
تف خورشید از تن خشاف.( سندبادنامه ص 343 ).
خشاف. [ خ ُش شا ] ( اِخ ) نام پدر طلق تابعی است. ( منتهی الارب ).
خشاف. [ خ ُش ْشا ] ( اِخ ) نام پدر طلق تابعی است. ( منتهی الارب ).
خشاف. [ خ ُش ْ شا ] ( اِخ ) نام محدثی است. ( منتهی الارب ).
خشاف. [ خ ُ ] ( اِخ ) نام موضعی است. ( منتهی الارب ).

معنی کلمه خشاف در فرهنگ فارسی

نام محدثی است

جملاتی از کاربرد کلمه خشاف

ور حمایت کند، بگرداند تف خورشید از تن خشاف
شهود ذات نباشد نصیب هر عارف نه آفتاب حقیقت مجال هر خشاف