معنی کلمه خسو در لغت نامه دهخدا
خسو. [خ ُ ] ( اِخ ) نام ناحیتی است جنوبی شهر داراب که ده بزرگ آن را نیز خسو گویند و پنج فرسنگ از شهر داراب دور است. ( فارسنامه ابن بلخی ). رجوع به خسویه شود.
نویسنده ای به نام «پاول شوارتس» با اسناد به کتب جغرافی نویسان مسلمان در قرون نخست اسلامی گفتهاست: «خَسو، مرکز آن روبنج بود که هم قلعه داشت وهم حومه. به قول مقدسی راه دارابگرد به سیراف «شهری درقدیم واستان بوشهر» درروز اول به خسو میرسید. مقدسی خسو را به عنوان ناحیه ای خاص ذکر میکند وعلاوه بر روبنج، مکانهای زیر ار نیز از توابع آن میشمرد: رستاق الرّستاق، فُرج «فرگ» و تارم
گفتار تو هر قدر نافذ، و وحى آسمانى هر قدر مؤ ثر باشد، تا در زمينه آماده وارد نشودتاثير نخواهد گذاشت ، اگر هزاران سال آفتاب عالمتاب بر شوره زار بتابد، وبارانهاى پر بركت بر آن نازل شود و نسيم بهارى مرتبا از آن بگذرد محصولى جز خسو خاشاك نخواهد داشت كه قابليت قابل در كنار فاعلي تفاعل شرط است .