خسو

معنی کلمه خسو در لغت نامه دهخدا

خسو. [ خ َ / خ ُ ] ( اِ ) مادرزن. ( صحاح الفرس ). خسر. ( یادداشت بخط مؤلف ). رجوع به خُسُر شود. || پدرزن. ( از ناظم الاطباء ).
خسو. [خ ُ ] ( اِخ ) نام ناحیتی است جنوبی شهر داراب که ده بزرگ آن را نیز خسو گویند و پنج فرسنگ از شهر داراب دور است. ( فارسنامه ابن بلخی ). رجوع به خسویه شود.

معنی کلمه خسو در فرهنگ فارسی

نام ناحیتی است جنوبی شهر داراب که ده بزرگ آنرا نیز خسو گویند و پنج فرسنگ از شهر داراب دور است .

جملاتی از کاربرد کلمه خسو

نویسنده ای به نام «پاول شوارتس» با اسناد به کتب جغرافی نویسان مسلمان در قرون نخست اسلامی گفته‌است: «خَسو، مرکز آن روبنج بود که هم قلعه داشت وهم حومه. به قول مقدسی راه دارابگرد به سیراف «شهری درقدیم واستان بوشهر» درروز اول به خسو می‌رسید. مقدسی خسو را به عنوان ناحیه ای خاص ذکر می‌کند وعلاوه بر روبنج، مکان‌های زیر ار نیز از توابع آن می‌شمرد: رستاق الرّستاق، فُرج «فرگ» و تارم

چون تو زین نامه نیستی نامی چه بری نام خسو و جامی؟
در بازی خسو در تیم مدافع یک بازیکن که باید یک پیشانی بند هم داشته باشد تا از سایر بازیکنان قابل شناسایی باشد "سردار "نامیده می‌شود، در اختیار دارد. اگر تیم مهاجم بتواند سردار را از گردونه بازی خارج کند. تیم دارای سردار آن گیم را باخته‌است و باید گیم عوض شود و شرط سوختن سردار و بازیکن بازی خسوخسو این است که دست بازیکن که در موقع بازی باید به شست پایش باشد اگر از پایش جدا شود ان فرد از گردونه بازی خارج می‌شود واگر این بازیکن "سردار"باشد دیگر گیم ادامه نمی‌یابد. یعنی اینکه حتی اگر هر ۵بازیکن غیر سردار در جریان بازی باشند ولی سردار ضربه شود و دستش از پایش جدا شود تیم دارای سردار بازنده گیم می‌باشد.
حمدالله مستوفی نیز در قرن هشتم ه‍.ق از آبادانی خسو سخن گفته وآن را جزئ ولایت دارابگرد دانسته‌است.

گفتار تو هر قدر نافذ، و وحى آسمانى هر قدر مؤ ثر باشد، تا در زمينه آماده وارد نشودتاثير نخواهد گذاشت ، اگر هزاران سال آفتاب عالمتاب بر شوره زار بتابد، وبارانهاى پر بركت بر آن نازل شود و نسيم بهارى مرتبا از آن بگذرد محصولى جز خسو خاشاك نخواهد داشت كه قابليت قابل در كنار فاعلي تفاعل شرط است .