خسرو خسروان

معنی کلمه خسرو خسروان در لغت نامه دهخدا

خسرو خسروان. [ خ ُ رَ / رُ وِ خ ُ رُ ] ( ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) پادشاه پادشاهان. شاه شاهان :
خرامان شده خسرو خسروان
طرفدار چین در رکابش روان.نظامی.

معنی کلمه خسرو خسروان در فرهنگ فارسی

پادشاه پادشاهان شاه شاهان

جملاتی از کاربرد کلمه خسرو خسروان

جهان و خلق جهان را کام دل حاصل شد، زمین و دور زمان را عیش و طرب شامل گشت، قدر مرکز خاک از اوج طارم افلاک در گذشت عالم حس و تکوین بر عالم قدس و تجرید بنازید، مزاج زمانه تغییر کرد، جهان خراب تعمیر یافت، چرخ فرتوت را عهد جوانی تازه شد، زال گیتی چهره صباحت غازه کرد؛ گلبن دهر گل های امل ببار آورد، گلشن روزگار را موسم نوبهار آمد، شاخ شوکت که برگ ریز بود عطر بیز گشت، باغ دولت که عرضه برد بود عرصه ورد گردید. ملک و ملت از دست غیر درآمد، غوغای زاغ از صحن باغ بیفتاد، باغ گل خاص بلبل شد و شاخ سرو جای تذرو و اختران را چندان پرتو روشنائی بود که مهر رخشان فروغ دهد؛ خسروان را چندان دعوی پادشاهی بود که شاه گیتی ظهور کند، اکنون زیور تاج و گاه، بجلوه فروجاه خدیوی است که شاه همه عالم است و ماه بنی آدم، مهتر نیکوان است و خسرو خسروان و خواجه تاج داران و خاتم شهریاران. دور فلک بنده اوست، جان جهان زنده باوست، مطلع قدر را بدر تمام است، صاحب عصر را نایب عام؛ نیابت ایام کند حراست ایام فرماید، خنگ گردون را رام سازد، توسن دهر را لگام آرد. والسلام
در دو جهان بننگرد آنک بدو تو بنگری خسرو خسروان شود گر به گدا تو نان دهی
بیامد بزودی بر پهلوان ابا نامه خسرو خسروان