جملاتی از کاربرد کلمه خسرو خاور
شاها تویی که خسرو خاور غلام توست نبود روا که تیره مرا انجمن شود
چه روز دگر خسرو خاوری برآمد بر این طاق نیلوفری
رایت پیکار زد، خسرو خاور زمین برق به کهسار زد، خیمهٔ زرّین طناب
چو شد صبح و آن خسرو خاوری زمین را ببر کرد رخت زری
آخر اردیبهشت مه که به جوزا کرد عزیمت ز ثور خسرو خاور
پرده بردار زرخ تا بمنجم گویم کاختری دستگه خسرو خاور بشکست
باخترش نام از آن سبب که ز رشکش خسرو خاور ز باختر شده پنهان
قدش رایت لشگر و دلبری سر رایتش خسرو خاوری
نیر اعظم عیان گردید از برج شرف خسرو خاور سوی کاخ حمل کرد انتقال
ز آنکس که تو خسرو خاور است که از جان همی شاه را چاکر است