خس و خار. [ خ َ س ُ ] ( ترکیب عطفی ، اِ مرکب ) خس و خاشاک ، آشغال. || تیغ. خار. شوک : وین گل و لاله خاکی که همی روید با گل دانش پیشت خس وخارستی.ناصرخسرو.تن درختی است خرد بار و دروغ و مکر خس و خار است حذر کن ز خس و خارش.ناصرخسرو.
معنی کلمه خس و خار در فرهنگ فارسی
خس و خاشاک آشغال
جملاتی از کاربرد کلمه خس و خار
چو غنچه در گرهی بند، نقد خود ز تلف که پیش هر خس و خاری چو گل نداری کف
چون سایه پایمال خس و خار بهتر است آن سرکه نیستگرم ز احسان آفتاب
گل ار ز آتش حسن تو داشتی رنگی بسوختی خس و خاری که در چمن بودی
سرو و شمشادها همه خس و خار میوهها مور و میوه داران مار
چنان که بال و پر شعله میشود خس و خار غرور نفس فزود از پلاسپوشیها
حرف عالم اسرار بر ادب حوالت کن دم زدن خس و خار است گلخنی که من دارم
مهمترين و پرارزش ترين آداب و وظائف معلم و شاگرد درباره استاد، اين است كه بايد او- پيش از هر چيز - درباره كسى كه سرمايه علمى خويش را از ناحيه او به دست مى آورد، وحسن خلق و آداب و آئين هاى رفتار خود را تحت رهبرى او فراهم مى كند، مطالعه و بررسىنمايد، (يعنى درباره استادش تحقيق كند كه از لحاظ علمى و اخلاقى در چه پايه اى قراردارد)؛ زيرا اگر ما در نظر گيريم كه استاد مى خواهد شاگرد خود را تربيت كند، وآلايشها و خويهاى پست ، و ريشه هاى رذائل اخلاقى را ازدل و جان او بزدايد و بر كند، و خلقهاى نيكو وفضائل اخلاقى را جايگزين آن ها سازد، اين كار و كوشش استاد درباره شاگردش ،همانند كار و كوشش زارع و كشاورزى است كه مى خواهد خس و خار را از زمين كشاورزى ،ريشه كن ساخته و گياههاى هرز و زيانبخش را از محيط كشاورزى خود از بيخ و بن بر كندتا كشته و زراعت او به خوبى از زمين سر بر آورده و به نحو مطلوبى برويد و رشد ونمو و بركت و فزونى آن ، كامل گردد (و در سايه اين كوشش ، به محصولى مرغوب ومطلوب دست يابد).
سنگ را سرمه کند نقش پی گر مروان پای مجنون ز خس و خار چه پروا دارد؟
بخت بد داد مرا نشو و نما در چمنی که گل و سبزه همان بود و خس و خار همان
برقی از بخت بد ما بر خس و خاری نتافت تا در این گلزار طرح آشیان انداختیم
زان دست که حسن تو فشانده است به گلزار دامان پر از گل به خس و خار رسیده