خروز

معنی کلمه خروز در لغت نامه دهخدا

خروز. [ خ ُ ] ( اِ )خروس. خروه. خرو. ( یادداشت بخط مؤلف ) :
آن پسر پاره دوز شب همه شب تا بروز
بانگ کند چون خروز ( ( اسکی پاپوج کیمده وار ) ) .مولوی.
خروز. [ خ ُ] ( ع اِ ) علامت در روی زرع که تقسیم می کند آنرا بنصف و ربع و غیره. || درز مابین تخته های کشتی که از میان آنها آب تراوش کند. ( از ناظم الاطباء ).

جملاتی از کاربرد کلمه خروز

مردمان خروزان تات‎‌زبان هستند و زبان تاتی را با چهار لهجه‌ تاکستانی، اسفرورینی، سگزآبادی و شالی گویش می‌کنند. مردم این روستا همچنین علاوه بر زبان مادری خود زبان تاتی، زبان‌های ترکی و فارسی را نیز می‌دانند.