خردخرد. [ خ ُ خ ُ ] ( ق مرکب ) کوچک کوچک. ( یادداشت بخط مؤلف ). || کم کم. رفته رفته. بتدریج. تدریجاً. بمرور. متدرجاً. آهسته آهسته. ( یادداشت بخط مؤلف ) : تیر و بهار دهر جفا پیشه خردخرد بر تو همی شمرد و تو خود خفته چون خمیر.ناصرخسرو.بارانکی خردخرد می بارید، چنانکه زمین ترگونه می کرد. ( تاریخ بیهقی چ فیاض چ دانشگاه مشهد ص 340 ).
معنی کلمه خرد خرد در فرهنگ فارسی
کوچک کوچک یا کم کم
جملاتی از کاربرد کلمه خرد خرد
کنیه ابوالاصبع بمکه شیخ بوده بشام بمرد، ویرا بخواب دیدند پرسیدند: کی حال تو؟ گفت: حاسبونا فقد ققواثم منو افاعتقوا. شمار بمن در گرفتند خرد خرد پس منت نهادند، و بیک بار فرا گذاشتند. شیخ الاسلام گفت: که محمد با معتز بوده از هری مرد صاحب ادب بوده و علم، هر کی او را گفتندی: که فلان کس بمرد، وی گفتی و حصل ما فی الصدور.
بر برَدَش خرد خرد تا که ندانی چه بُرد صاف بدزدد ز دُرد شعشعه دلربا
مردم دیده کش خرد خرد بزرگ بین نهد گفته که سخنوریش اینت بزرگ خرده دان
اندازه هنر هنر او کند پدید آوازه خرد خرد او کند عیار
برای کارفرمایانی که قصد دارند با توجه به پیشرفت پروژه خرد خرد پرداخت هزینهها را داشته باشند اسکلت بتنی بهترین انتخاب میباشد.
دیگر جا که پنهان نبود از خرد خرد را چو پرسی، بدو ره بَرَد
همیآمدند از هوا خرد خرد به نور سپید اندر، آن دختران
بدل سرور بیارد ز سر غرور برد بدیده نور ببخشد خرد خرد ز خمار
تیر و بهار دهر جفا پیشه خرد خرد بر تو همی شمرد و تو خوش خفته چون حمیر
روان به خدمت او تازه شد چون دل به خرد خرد به طاعت او تازه شد چون تن به روان
دلت مگسل ای شاه راد از خرد خرد نام و فرجام را پرورد