خدمت نمودن

معنی کلمه خدمت نمودن در لغت نامه دهخدا

خدمت نمودن. [ خ ِ م َ ن ُ / ن ِ / ن َ دَ ] ( مص مرکب ) خدمت کردن. بندگی کردن. چاکری کردن. || طاعت نمودن. اطاعت کردن. || مراسم احترام بجای آوردن. تعظیم کردن. زمین ادب بوسیدن. رجوع به خدمت و خدمت کردن شود.

معنی کلمه خدمت نمودن در فرهنگ فارسی

خدمت کردن بندگی کردن

جملاتی از کاربرد کلمه خدمت نمودن

چو نوبت داشت در خدمت نمودن برون زد نوبتی در دل ربودن
2- خدمت نمودن به استاد و دانشمندى كه انسان از محضر او مستفيض مى گردد، و از او علممى آموزد.
عيسى بن مريم به حواريين گفت : من حاجتى به شماها دارم ، آن را برآوريد.گفتند:حاجتت رواست اى روح الله ! پس برخاست و پاهاى آنها را شستشو داد. گفتند: ما سزاوارتربوديم در اين كار از تو فرمود: سزاوارترين مردم به خدمت نمودن به خلق ، عالم است ومن براى شما اين گونه تواضع كردم كه شما نيز براى مردم بعد از من اين گونهتواضع كنيد و آن گاه عيسى (ع ) گفت : به تواضع تعمير مى شود حكمت ، نه بهتكبر، چنان كه در زمين نرم زراعت مى رويد نه در كوهستان