خدمت دوست. [ خ ِ م َ ت ِ ] ( ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) پرستاری و تعهد و عملی که دوستی انجام دهد از سر اخلاص و بندگی : کیست آنکو ندهد دل بچنین خدمت دوست کیست آنکو نکشد، بار چنین خدمتگر.فرخی.|| حضور دوست. مجلس دوست. جناب دوست. خدمت دوست. [ خ ِ م َ ] ( ص مرکب )دوستدار خدمت. آنکه علاقه مند بخدمت است : دختر مهربان خدمت دوست زشت باشد که گویمش نه نکوست.نظامی.
معنی کلمه خدمت دوست در فرهنگ فارسی
دوستدار خدمت آنکه علاقمند بخدمت است
جملاتی از کاربرد کلمه خدمت دوست
کیست آنکو ندهد دل بچنین خدمت دوست کیست آنکو نکشد بار چنین خدمتگر
هر سجده که میکنی پی خدمت دوست گاهی که بترتیب کنی لایق اوست
دوستی را کجا سزاواری نیستی چون سزای خدمت دوست
کمر به خدمت من بسته اند عالمیان ازان زمان که کمربسته ام به خدمت دوست
اگرچه در خور او خدمتی نمی آید شویم معتکف آستان خدمت دوست
کمر ببست نزاری برای خدمت دوست چو بندگانِ دگر بر درش به مولایی
در خدمت دوست چادری آوردم وز شدت شرم آب رخ خود بردم
وقتی من بر دست وی آب میریختم مر طهارت را، اندر خاطرم بگذشت که: «چون کارها به تقدیر و قسمت است، چرا آزادان خود را بندهٔ پیران کنند؟» گفت: «ای پسر، دانستم که چه اندیشدی. بدان که هر حکمی را سببی است، چون حق تعالی خواهد که عوان بچهای را تاج کرامت بر سر خواهد نهاد، وی را توبه دهد و به خدمت دوستی مشغول کند تا این خدمت مر کرامت وی را سبب گردد.»