خدانکرده. [ خ ُ ن َ ک َ دَ / دِ ] ( ق مرکب ) خداناکرده. خدانخواسته. رجوع به خداناکرده شود : تو کمان کشیده و در کمین که زنی به تیرم و من غمین همه غمم بود از همین که خدانکرده خطا کنی.هاتف اصفهانی.
معنی کلمه خدا نکرده در فرهنگ فارسی
خدا ناکرده خدا نخواسته
جملاتی از کاربرد کلمه خدا نکرده
پرسد خدا نکرده گر از ماجرای ما با این زبان جواب چه گویم به خواهرم
خدا نکرده مگر، زخم کاریی داری که این زمان پدرت را، نمی کنی یاری
بی رحم خدا نکرده بودی چو رقیب کی زیست میسر صفائی بودی
گرفتهام به غمش الفتی و میترسم خدا نکرده به من یار مهربان گردد
دستی که از رکاب سمندش بریده شد ترسم خدا نکرده نگیرد عنان او
غیر از وصال نیست خیال دگر مرا ترسم خدا نکرده خیال دگر کنی
غافل خدا نکرده مبادا خطا شود دل می تپد به سینه ما چون تپید تیر
هزار سال اگر بر درخت باشد شاخ خدا نکرده نگردد نهال در بستان
به سایهٔ مژه ام پا منه، که میترسم خدا نکرده خورد برگ گل به خار، گره
ندانم این دل صدپاره را چه چاره کنم خدا نکرده اگر تیر او خطا بکند