خجلت زده
معنی کلمه خجلت زده در فرهنگ فارسی
جملاتی از کاربرد کلمه خجلت زده
ما که خجلت زده از روی وییم رو درین باغچه بر بوی وییم
خجلت زده بیرون رفت سیل ازدل ویرانم ز اسباب تعلق پاک ویرانه چنین باید
خجلت زده برق درین دشت سرابم در مزرع بی حاصل من خار و خسی نیست
جان صبر چکیده است ما را خجلت زده جفا نگشتیم
خجلت زده استاد سرافکده و خاموش چندانکه مرا خجلتش از خویش رضا کرد
تا صبا نافه زچین سرو زلفش بگشود مشک خجلت زده در طبله عطار برفت
یاقوت ز شرم لب رنگین سخن تو چون چهره خجلت زده هر لحظه به رنگی
آفتاب از رخ زیبای تو خجلت زده است زآنکه او روشنی از روی توأش باید خواست
دیدم بتو خویش را، تو خود من بودی خجلت زدهام کز تو نشان میجستم
فرمود: اى يزيد، واى بر تو چقدر بى حيا و سنگدل و بى آزرمى ، برادر مرا به قتل مى رسانى و در عوض آنمال به من ميدهى نه به خدا قسم اين هرگز نخواهد شد. يزيد خجلت زده و شرمگين گرديد.
در سال 1348 شمسى به خاطر مشكلات مالى تصميم گرفتم بروم پيش خودم آية اللهقدوسى و از ايشان مقدارى پول قرض بگيرم و چون مردد بودم پيش خودم گفتم به ايشانمى گويم استخاره كن اگر خوب آمد آن موقع از ايشانپول قرض مى گيرم لذا به آقاى قدوسى گفتم استخاره اى كرد و گفت آقاى احمديانشما به غير خدا اتكال نموده ايد من هم خجلت زده از خدمت ايشان خدا حافظى كرده و بيرونآمدم .