جملاتی از کاربرد کلمه خاک بهر
رفت عزرائیل سرهنگ قضا سوی کرهٔ خاک بهر اقتضا
از فیض دل ار گوهر شب تاب نباشی چون خاک بهر جا که روی باب نباشی
ز خاک بهر چه با داغ سر زند لاله بدل نه گر غم آن سرو سیمتن دارد
سر بود بر خاک بهر سجده شکرم مدام گر سر کویت پس از مردن مرا مدفن بود
برخاک در تو خون دل ریختنست کآن خاک بهر حال به از خون منست
مرغی بپرید از آشیانه بنشست به خاک بهر دانه
عمر ابد ز چشمهٔ حیوان مجو مریز بر خاک بهر آب بقا آبروی خویش
خود را بکش که نیست فغانی مراد دل بنگر که چند همچو تو در خاک بهر چیست