خاطر داری

معنی کلمه خاطر داری در لغت نامه دهخدا

خاطرداری. [ طِ ] ( حامص مرکب ) مراعات. جانبداری. طرفداری. علاقه.

معنی کلمه خاطر داری در فرهنگ فارسی

مراعات جانبداری

جملاتی از کاربرد کلمه خاطر داری

پاس خاطر داری ای آئینه از ما یاد گیر عیب های خلق می بینیم و می پوشیم ما
سیر چمن قدس به خاطر داری ترسم که در آن باغ، گلی وا نکنی
کاین جنگ و جدالی که تو در خاطر داری کاری است که بس عمده و دشوار و گران است
می توانم گلشنت را سوخت از یک برق آه پاس خاطر داریی گلهای باغت می کنم
ای دم صبح قیامت این همه تأخیر چیست پاس خاطر داریی صحبت مرا دلگیر کرد