حیرتی

معنی کلمه حیرتی در لغت نامه دهخدا

حیرتی. [ ح َ رَ ] ( اِخ )صادقی کتابدار در مجمع الخواص او را ذکر کرده است وگوید از اهل مرو بود و به فسق و فجور سخت مایل. از وی پرسیده بودند که چرا اینقدر گناه میکنی ؟ جواب داده بود که برای گناهم جز دوستی امیرالمؤمنین ( ع ) چیزی را شفیع قرار نخواهم داد. میخواهم ببینم روز قیامت مرا می بخشند یا نه ؟ قصیده سرای خوبی است. او راست :
خدا مرا بوصال تو دلربا برساند
هوای وصل تو دارد دلم خدا برساند.
رجوع به مجمع الخواص و مجالس النفایس شود.

جملاتی از کاربرد کلمه حیرتی

نقش را بر آب، در آتش بود نعل رحیل حیرتی دارم که چون عکس رخش در دیده ماند؟
بس که افتاده است دامنگیر خاک دلکشش حیرتی دارم که دروی آب چون گردد روان
تا درین محفل نوای حیرتی انشاکنم چون‌نگه یک‌تار و صدمضراب می‌باید مرا
کو کمال حیرتی تا مر ترا رخصت بود صورت جان را نه کافر نه مسلمان داشتن
درباره زادگاه حیرتی دربیت تذکره نیسان اختلاف زیادی وجود دارد از تون و بخارا و مرو و کاشان به عنوان زادگاه وی نام برده اند. علیشیر نوایی ارو را از تون می داند که در مرو زندگی کرده است و به حیرتی مروی مشهور شده است.
ز روی آتشینش حیرتی رو داد آتش را که چندین عقده در کار از سپند افتاد آتش را
نقش را بر آب در آتش بود نعل سفر حیرتی دارم که چون استاد خط بر روی تو
حیرتی در حالت مستی به سال۹۶۱ ه ق از بام منزلی در کاشان افتاد و دیده از جهان فروبست.
رخی سویم نه و در ما نگاه حیرتی افگن ازان پیشم که زیر خاک مهره رایگان گردد
عمری‌ست هرزه تازی اشک روان ما کوگرد حیرتی‌که بگیرد عنان ما
حیرتی دارم که چون آهوی چشم گلرخان دردل تنگ از رمیدن واکند جابیشتر؟
بی‌خودی را گردشِ چشمِ تو عالمگیر ساخت از که گیرم، حیرتی دارم، سراغِ خویش را