حواجب

معنی کلمه حواجب در لغت نامه دهخدا

حواجب. [ ح َ ج ِ ] ( ع اِ ) ج ِ حاجب. ( ناظم الاطباء ). به معنی ابروان :
مرا گفت مهمان ناخوانده خواهی
قمر چهرگانی مقوس حواجب.حسن متکلم.- حواجب الشمس ؛ کرانه های آفتاب. ( آنندراج ). رجوع به حاجب شود.

معنی کلمه حواجب در فرهنگ فارسی

( اسم ) جمع حاجب ابروان ابروها .

جملاتی از کاربرد کلمه حواجب

شکار بتان مقوس حواجب اسیر غزالان مشگین سلاسل
بهر تمنات بر هم نمایند مردان عالم «حاجب » حواجب

ولى چه كسى است كه نداند انبياء و اولياء، همچون شهداى راه خدا كه قرآن با صراحت ازحيات آنها سخن مى گويد، داراى حيات برزخى هستند، و مى دانيم در حيات برزخى فعاليت روح گسترده تر و وسيعتر است ، چرا كه از حواجب مادى و تعلقات دنيوى رهائى يافته ،اين از يك سو.

الا تا گشایند خوبان مه‌رو خدنگ بلا از کمان حواجب
چه بیتی، که هر کس درآید نبیند چو آیینه چین بر جبین حواجب
به خون تن من خضیبش انامل ز دود دل من وسیمش حواجب
گرفته بخونریز مردم نگاهش سهام از لواحظ، قسی از حواجب