حق گذار

معنی کلمه حق گذار در لغت نامه دهخدا

حق گذار. [ ح َ گ ُ ] ( نف مرکب ) رجوع به حق گزار شود.

جملاتی از کاربرد کلمه حق گذار

از چه نام حق گذاری بر وثن این ورمها را چرا گویی سمن
خاک ره شاه دادخواهیم فرمان برو حق گذار شاهیم
زهی شکر و سپاس و حق گذاران چنین کردند اینجا دوستداران
دل به عشق تو جانسپاری کرد صبر هم نیز حق گذاری کرد
بود مکر آنکه جای حق گذاری مخالف بر ردیف نعمت آری
ای حق‌گزار خواجه و خدمتگزار شاه خدمتگزار چون تو که دیده است و حق گذار
پی حق گذاری ز مهمانیش ستاید صغیر سپاهانیش
ز کوی حق گذاری رخت بستی نمک خوردی نمکدان را شکستی
آفتاب از فلک نیارد خواست شرف عرض حق گذار ملک
رعیت حق گذار و ملک معمور ز ثروت صاحب خرمن بود مور