حشایش. [ ح َ ی ِ ] ( ع اِ ) ج ِ حشیش. گیاهان خشک. ( منتهی الارب ) : در حشایش چون حشیشی او بپاست مرغ پندارد که آن شاخ گیاست.مولوی.دل ببیند سر بدان چشم صفی آن حشایش که شد از عامه خفی.مولوی.پر گنه باب گشایش میزند غرقه دست اندر حشایش میزند.مولوی.
معنی کلمه حشایش در فرهنگ عمید
= حشیش
معنی کلمه حشایش در فرهنگ فارسی
جمع حشیش گیاهان خشک
جملاتی از کاربرد کلمه حشایش
چون گرفتار گنه میآمدم غرقه دست اندر حشایش میزدم
مشتی ازان ریختند در بن کانون هشته ببالای آن حشایش و اعشاب
گهی بر صورت و عین حشایش کند او در بهار اینجا گشایش