معنی کلمه حسن غزنوی در لغت نامه دهخدا
شاها ز حسن بشنو حسنی که عجب نیست
کان شکر خدایست تبارک و تعالی
از لفظ متین معنی عذبم چو بخندد
گوئی که جهد بیرون از تنگ زلالی
زنهار چو وطواط و عمادیم مپندار
کافسوس بود رفتن با خر به جوالی.سید حسن غزنوی.رجوع به غزنوی و الاعلام و غزالینامه ص 262 و تاریخ گزیده ص 817 و آتشکده آذر ص 101 و فهرست سپهسالار و تاریخ عصر حافظ و فیه مافیه ص 294 و ریاض العارفین ص 185 و مجالس النفائس ص 330 و حبیب السیر شود.
حسن غزنوی. [ ح َ س َ ن ِ غ َ ن َ ] ( اِخ ) ابن ناصر علوی ، ملقب به جمال الدین است. او و برادرش محمدبن ناصر، ممدوح سنایی غزنوی بوده اند. حسن پیش از سال 500 هَ. ق. جوان مرگ شده است. و مسعودسعد در رثای وی گفته است :
بر تو سیدحسن دلم سوزد
که تو چون هیچ غمگسار نداشت
سی نشد سال عمر تو ویحک
سال زاد تو راشمار نداشت.
عوفی او را با حسن غزنوی شاعر اشتباه کرده است. رجوع به ماده قبل شود.